#بی_تو_دوباره_میشکنم
#بی_تو_دوباره_میشکنم_پارت_58
عمو :سلام عمو جون خوبی؟ چیزی شده؟
من :سلام ممنون... اومممممم راستش گفته بودین بهتون زنگ بزنم....
عمو :آها... یادم اومد... عموجون بهتره بزاری همون آخر هفته جواب بدی...
من :باشه عمو.... معلومه سرتون شلوغه... مزاحمتون نمیشم.... خدانگهدار...
عمو :درسته، مراحمی، خدا حافظ...
بعد از تلفن به عمو بهم سمت خونه آرتی راه افتادم...
بعد از رسیدن به کارای آبتین که تمومی نداشت... یه چند دقیقه داشتم استراحت میکردم که...
واییی خدا، دوباره صدا آبتین از بالا اومد....
آخه گذاشته بودم تا بازی کنه...
رفتم پیشش که سریع دستاشو به معنی بغلم کن باز کرد...
بغلش کردم و رفتم پایین...
یهو یادم افتاد چرا تو حیاط بازی نکنیم؟
هوا هم خیلی خوب بود...
پس خوشحال و شاد و خندان رفتیم تو حیاط...
صحنه ای دیدم که فقط تونستم دستمو جلو چشما آبتین بزارم....
استغفرالله....
تسبیحم کووو
romangram.com | @romangraam