#بی_من_بمان_پارت_94

دو سال بعد ...

- خانم آریایی جناب رئیس با شما کار دارن .

لبخند میزنم .

- باشه آقای عظیمی الان میرم .

به سمت اتاق کوروش راه می افتم .

سر در اتاقش رو نگاه می کنم ... آقای کوروش صالحی ... اتاق ریاست .

چند ضربه به در میزنم و منتظر میشم تا برای ورود بهم اجازه بده .

کوروش : بفرمایید .

وارد اتاق میشم .

- سلام کوروش .

- سلام کوروش .

لبخند میزنه ... عینک طبی رو از روی چشم هاش بر میداره .

- سلام بر ترنم خانم بی وفا . مثل اینکه تا من صدات نکنم تو نمیای بهم سر بزنی نه ؟

-کوروش خوبه خودت میدونی چقدر کار دارم ... این هفته باید هر دو تا نقشه ها رو تکمیل کنم . وقت سر خاروندنم ندارم .

- بله شنیدم همش سرت روی اون نقشه هاست .

- خوبه میدونی و گله می کنی .

سفارش دو تا قهوه میده و از پشت میزش بلند میشه ... کش و قسی به بدنش میده و به سمت مبل جلوی من حرکت میکنه .

- حالا ولش کن این حرف ها رو . بگو بینم چیکارم داشتی که احضارم کردی .

- خوبیم بهت نیومده . گفتم بیای یه قهوه بخوری خستگیت در بره .

- من اگه تو رو نشناسم به درد لای جرز حموم اتاق خوابم میخورم .

در حالی که سعی میکنه خندش رو کنترل کنه و جدی به نظر بیاد میپرسه .

- رو نکرده بودی .

romangram.com | @romangram_com