#بازیچه
#بازیچه_پارت_35


_منتظر کسیم‌


لبخندی زد و ازم دور شد.


به ملودی آرومی که تو فضا پخش میشد گوش سپردم.

بعد از تقریبا یه ربع مردی با کت بلند مشکی و کلاه برت هم رنگش و شال گردن زمختی که دور گلویش حصار شده بود.


وارد کافی شاپ شد.


نگاهش را دور تا دور کافه چرخاند و همانطور که کلاهش را پایین میکشید به سمت من آمد.


لعنتی جذاب

استایل خاصش شبیه به بازیگران هالیوود بود.


صندلی رو به رویم را کشید و نشست.


لبخند عمیقی که روی لبش کاشته بود. از آدم عصا قورت داده ی مثل اون بعید بود.

_سلام خوبین؟


متقابلا لبخند کم رنگی روی لبم نشاندم و گفتم:

_سلام ممنون


همان پسر جوان دوباره به سمتمان آمد.

آقای خواننده بدون پرسیدن نظرم دو تا قهوه سفارش داد.


حرصی از این کارش چشمانم را تو حدقه چرخاندم.

کیفم را از روی میز چنگ زدم و کارت هایش را بیرون کشیدم


_محیط خوبی رو انتخاب کردید خلوت و آروم...


کارت هایش را به سمتش گرفتم و لبم را با زبان تر کردم و گفتم:

_این کافه به محل کارم نزدیکه، اکثر اوقات برای استراحت به اینجا میام.


فنجان های قهوه رو به رویمان گذاشته شد.


نگاهش بند کارت های روی میز بود.


دستانش را در هم قلاب کرد. کمی خودش را به جلو کشاند.


و چشمانش را بند چشمانم کرد و گفت:

_جسارتنا میتونم بپرسم چکاره اید؟


تاب نگاه کردن در آن تیله های دریایی را نداشتم.


نگاهم را به فنجان قهوه ی رو به رویم دوختم

_مهندس معمارم


کمی بعد نگاهش را ازم گرفت و فنجان قهوه اش را به لبش نزدیک کرد و جرئه ای نوشید و لب زد:

_موفق باشید



romangram.com | @romangraam