#برایت_میمیرم_پارت_98


برسونه ، و گرنه که اون چیزی که بهت میگه یا انجام میده ، هیچ تاثیری روت نمیزاره .من نمیخواستم که به اون

اهمیت بدم . نمیخواستم اهمیت بدم که اون چی کار میکنه و با کی ملاقات میکنه . این که ایا اون به اندازه ی کافی

خوابیده یا این که حالش خوبه . نمیخواستم دوباره اسیب ببینم ، برای اینکه اگه بزارم این ادم زیاد بهم نزدیک شه ،

بد میتونست بهم اسیب بزنه . جیسون خودش به اندازه ی کافی اذیتم کرده بود ، ولی وایات میتونست قلبم رو

بشکونه .

دستش رو اورد بالا و اروم گردنم رو نوازش کرد . به همون ارومی گفت " معذرت میخوام "

میدونستم که وقتی گردنم رو این جوری نوازش میکنه ، به دردسر افتادم . مثل یه خون اشام بود که وقتی میخواست

روم تاثیر بزاره ، مستقیم میرفت سراغ گردنم .
معذرت خواهیشم منصفانه نبود . میخواستم همونطور که گفته بودم ، بخزه تا دوباره بتونه با من باشه، و اون داشت با

یه معذرت خواهی ساده ، تصمیمم رو خراب میکرد . مارمولک .

بهترین چیز این بود که اتش رو با اتش جواب بدی ، و بهش بگم که اون دقیق کجا وایستاده و مشکل چیه . دستش

رو از رو گردنم برداشتم ، برای این که اون جوری نمیتونستم درست تمرکز کنم .

محکم گفتم " باشه ، بزار بگم موضوع چیه " سعی کردم به جای توجه کردن به اون ، به بیرون خیره شم " چطور

میتونم بهت اعتماد کنم که دیگه بهم اسیب نرسونی ؟ به جای اینکه به من بگی مشکل چیه ،و رو مشکل موجود کار

کنی ، یا یه شانسی به من بدی که خودم اون رو حل کنم ، فرار کردی . ازدواج من از بین رفت ، برای اینکه همسرم ،


romangram.com | @romangram_com