#برایت_میمیرم_پارت_138

گفت " خودشه " و بهش لبخند زد " برای دردش یه نسخه مینویسم ، اما شاید بتونه با داروهای معمولی هم دردش

رو تحمل کنه . البته نباید از اسپرین استفاده کنه . نمیخوام خون ریزی داشته باشه "

به جای این که با من صحبت کنه ، داشت با مامان صحبت میکرد . مامان این تاثیر رو روی مردا داشت .

بقیه ی خانواده ام هم اومدن داخل اتاقک . بابا رفت پیش مامان وایستاد و دستش رو به دور کمرش انداخت . داشت

بهش ارامش میداد . جنی به سمت تنها صندلی ای که اون جا بود رفت و روش نشست . و پاهای درازش رو روی هم

انداخت . دکتر مک داف یه نگاه بهش انداخت و دوباره شرواع کرد به پلک زدن . جنی از نظر قیافه شبیه مامان بود ،

ولی یه کم موهاش تیره تر بود .

گلوم رو صاف کردم و دوباره دکتر رو به زمین برگردوندم . اروم به سمتش زمزمه کردم " بخیه "

" » " اوه _ اره " بهم چشمک زد " یه لحظه فراموش کردم کجا بود

پدر با همدردی گفت " اتفاق میوفته "
پدر قد بلند و باریکه ، با موهای قهوه ای به رنگ ماسه ، و چشم های ابی . اروم و ریلکسه ، با یه حس شوخ طبعی

زیاد که تو دوران کودکیمون خیلی ازش استفاده میشد . تو کالج بیسبال بازی میکرد ، ولی تخصص الکترونیک گرفته

بود . و خیلی خوب با فشار تنها مرد خانواده بودن ، کنار میومد . میدونم که تو راه بیمارستان نگران بوده ، ولی حالا

که دیده حالم بد نیست ، برگشته بود به همون حالت اروم خودش .

به سیانا که کنار تخت وایستاده بود ، لبخند زدم . اونم بهم خندید و با چشم هاش یه اشاره به سمت راست کرد . بعد

با ابروهای بالارفته دوباره به من نگاه کرد . که اگه بخوایم معنی کنیم این میشه : این گنده هه چشه ؟

romangram.com | @romangram_com