#برایت_میمیرم_پارت_124
و اصلا ازشون خوشم نیومد . گفتم " به مامانم زنگ بزن "
اگه بدونه که یه بحران پزشکی داشتم و هیچ کی بهش نگفته ، بدجور عصبانی میشد .
جواب داد " زنگ میزنم " الان به نظر میومد داره تسکینم میده .
" همین حالا . الان بهش احتیاج دارم "
" حالت خوب میشه عزیزم . از بیمارستان بهش زنگ میزنیم "
بد عصبانی شدم . من اینجا دراز کشیده بودم و داشتم از خون ریزی میمردم و اون به مامانم زنگ نمیزد ؟ اگه بیشتر
انرژی داشتم ، یه کاری میکردم ، اما فقط میتونستم دراز بکشم و با خشم بهش نگاه کنم . که تاثیری هم نداشت
چون به من نگاه نمیکرد .
دو تا ماشین پلیس با اژیر روشن ، اومدن تو پارکینگ . و دو تا افسر که دستشون اسلحه بود ، از هر کدوم ازماشین
ها خارج شدن .
خدا رو شکر قبل از اینکه از ماشین خارج شن ، اژیرشون رو خاموش کردن و گرنه کر میشدیم . البته میتونستم اژیر
ماشین های دیگه ای هم بشنوم که تو راه بودن . به نظر صداشون از همه طرف میومد .
اوه ، این برای باشگاه بد میشه . داشتم خودم رو میزاشتم جای اعضا که میفهمیدن طی 4 روز ، دو تا تیراندازی این جا
اتفاق افتاده .
امن بود ؟ مطمئنا نه . البته ، اگه میمردم که نیازی نبود نگران این چیزا باشم ، اما کارمندام چی ؟ اونا دیگه کار
romangram.com | @romangram_com