#برایت_میمیرم_پارت_109


کاملا خشک بودم . ازشون خواستم تست باقی مونده ی باروت رو روم انجام بدن ، برای اینکه خسته بودم و

نمیخواستم این قدر ازم سوال بپرسن ، که به هر حال تلاشم بیخودی بود "

با لحن خشکی گفت " اره ، درباره ی تست " چیزی " شنیدم " ظاهرا که فکر میکنه عین یه بلوند احمق رفتار کردم

تا بدگمانی کاراگاه ها رو کم کنم . نمیدونم این فکرو از کجا اورده .

مظلومانه گفتم " اون موقع نمیتونستم اسمش رو به یاد بیارم .داشتم وراجی میکردم "

نصف حرفم که درست بود .

" اها "

فکر کنم حرفم رو باور نکرد . دوباره گفتم " نمیدونم چرا الان خواب دیدم که بهم شلیک شده . چرا شب اول

همچین خوابی ندیدم ؟ اون موقع که بیشتر ترسیده بودم "

" خسته بودی . احتمالا خواب دیدی ، اما به اندازه ی کافی بیدار نشدی که بخوای به یاد بیاری "

" پس دیشب چی ؟ اون موقع هم خواب ندیدم "

" همون تئوری . یه چند ساعتی تو راه بودی و خواب کافی نداشتی . خسته بودی "

" هاه ! فکر میکنی امشب خسته نبودم "

" این خستگیت فرق میکرد " الان به نظر داشت تفریح میکرد " اون دو شب خستگی ات از روی استرس بود .

امشب از روی لذت بردن "

romangram.com | @romangram_com