#برایت_میمیرم_پارت_105
در راه بازگشت به ماشین ، بازوهاش رو دورم نگه داشت . نمیدونم چرا اصلا تلوتلو نمیخوردم . یا حتی اه هم
نمیکشیدم . جوری که انگار خودم نمیتونم سوار ماشین شم ، بلندم کرد و گذاشتم تو ماشین .
یه لبخند بزرگ براش زدم و پاهام رو دورش حلقه کردم " میخوای باهام باشی پسر بزرگ ؟ "
زد زیر خنده " میشه تا وقتی برگردیم به کلبه این پیشنهادت رو نگه داری ؟ "
" اون موقع ممکنه هشیار شده باشم و یادم بیاد که چرا نباید این کارو بکنم "
" من شانسم رو امتحان میکنم " یه بوس طولانی بر روی لب هام زد " فکر کنم بتونم راضیت کنم "
اوه درسته . گردنم . اون درباره ی گردنم میدونست . احتمالا باید لباسا یقه اسکی بپوشم .
وقتی داشتیم از روی پل ورمینگتون عبور میکردیم ، سرخوشیم داشت از بین میرفت و باعث خواب الودگیم شد .
وقتی رسیدیم ، عقلم سر جاش بود و خودم از ماشین اومدم پایین ، و داشتم به سمت در میرفتم که وایات من رو بلند
کرد و تو بغلش گرفت .
" هنوز پیشنهادت سر جاشه ؟ "
" ببخشید . عقلم برگشته سر جاش " . جوری من رو حمل میکرد که انگار هیچی وزن ندارم . که باید بگم ، از اون جا
که ورزش میکنم و ادم عضله ای هستم ، وزنم بیشتر از اون چیزیه که فکرش رو میکنین . ولی اون 01 اینچ از من
بلند تر بود و خودش هم عضله ای بود ، که در نتیجه حداقل 81 پوند وزنش از من بیشتر بود .
" بهتر . دوست دارم من رو به دلیلی غیر از مست بودنت بخوای "
romangram.com | @romangram_com