#برایت_میمیرم_پارت_103
" سرم شلوغ بود . دیروز کلی کار سرم ریخته بود . وقت نداشتم که نگران ماشین تو باشم ، که ، به هر حال هم
نمیتونستم برات بیارمش ، برا اینکه به خودت زحمت ندادی سوییچش رو بهم بدی "
" میدونم . منظورم اینه که اون موقع این رو نمیدونستم . یه کم بعدتر فهمیدم . ولی خوب روزنامه ها فقط من رو
شاهد معرفی کرده بودن و این باعث شد که یه کم حس نا امنی کنم ، و تیفانی هم داشت غرغر میکرد . برا همین یه
ماشین کرایه کردم و اومدم ساحل "
همین جور ثابت موند " تیفانی ؟ "
" رفیق ساحلی درونیم . خیلی وقت بود که تعطیلات نیومده بودم "
یه جور به من نگاه میکرد که انگار دو تا سر دراورده بودم یا انگار به چند شخصیتی بودن خودم اعتراف کرده باشم .
بالاخره پرسید " به جز تیفانی ، کس دیگه ای هم درونت هست ؟ "
" خب ، من یه رفیق برفی ندارم . اگه این منظورته . یه بار میخواستم رو برف اسکی کنم . از اون کفش های
مخصوصش رو پوشیدم ، ولی از بس توش ناراحت بودم که اصلا باورم نمیشه مردم راضی شن بدون زور اسلحه اون
رو بپوشن " با انگشت هام ضرب گرفتم " قبلا یه بلک بارت داشتم ، ولی چند وقتی هست که خودش رو نشون نداده
، پس ، شاید اون فقط مال بچه گیامه "
نیشش باز شد " بلک بارت ؟ اون مبارز درونیت بود ؟ "
" نه ، رفیق دیوانه ی درونی ام بود که اگه به یکی از عروسک های باربیم دست میزدی ، پدرت رو در میاورد "
romangram.com | @romangram_com