#برایت_میمیرم_پارت_100

درسته ، حواسم رو با غذا پرت کن . اگه این قدر گشنه ام نبود ، هیچ وقت این کارش جواب نمیداد " یه جایی که

کولر داشته باشه ، که من بتونم بشینم و یه ادم خوب برام یه مارگاریتا بیاره "

گفت " منم موافقم "

ساحل رایتزویل در حقیقت تو یه جزیره است ، برا همین از روی پل ویلمینگتون گذشتیم ، و رفتیم به یه رستوران

مکزیکی شلوغ ، که کولرش رو بالاترین درجه بود و منو اونجا هم به طرز اغراق امیزی یه مارگاریتای بزرگ رو

نشون میداد . احتمالا قبلا به ویلمینگتون اومده بود که یه همچین جایی رو میشناخت .

یه مرد اسپانیایی جوان ، منوی ما رو اورده بود و منتظر بود که سفارش نوشیدنی مارو بگیره .

وایات یه ابجو برای خودش سفارش داد و یه مارگاریتای کوئروو گلد هم برای من. نمیدونستم کوئروو گلد چی

هست ، و برام مهمم نبود . حدس زدم که یه تکیلای مخصوصه ، ولی خب ممکن هم بود که یه تکیلای معمولی باشه .
اون لیوانی که نوشیدنی ام توش بود ، اصلا لیوان نبود . کوزه بود . خیلی بزرگ بود . البته خب یه کوزه که نبود ، ولی

نمیتونستم اسمش رو لیوان هم بزارم . بیشتر شبیه یه جام بود که روی یه ستون باریک قرار داشت . وایات گفت " اه

اوه "

ندیده گرفتمش و مارگاریتام رو با دو دست گرفتم تا بتونم بلندش کنم . جام شیشه ای بزرگ خیلی سرد بود و دو

قطعه لیمو بالاش قرار داشت ، یه نی قرمز پلاستیکی هم توش بود .

وایات گفت " بهتره غذامون رو سفارش بدیم "

با نی یه قلپ گنده از مارگاریتام رو خوردم .خدا رو شکر اونقدر مزه ی تکیلاش قوی نبود ، وگرنه تا نصفش نرسیده

romangram.com | @romangram_com