رمان بر باد رفته

#بر_باد_رفته
#بر_باد_رفته_پارت_138


" وشما زیاد پول دارید سروان باتلر؟"

" سوالت از نزاکت دوره خانم هامیلتون. تعجب می کنم اما بله. به عنوان مردی که در اول جوانی خودش یک پول سیاه هم نداشت بله زیاد پول دارم. و مطمئنم از همین راه فروش اجناس می تونم یک میلیون به جیب بزنم"

" اوه نه!"

" اوه بله! چیزی که اغلب مردم نمی دونن اینه که از ویرانی یک تمدن میشه به اندازه آباد کردنش پول درآورد"

" و اینهایی که گفتی یعنی چی؟"

" خانواده تو و خانواده من و این مردمی که امشب اینجا هستن بیابونارو آباد کردن و از این راه پول درآوردن. ایجاد یک امپراطوری. پول خوبی میشه از ایجاد یک امپراطوری درآورد. اما پول بیشتری توی خرابی اون امپراطوریه"

" از کدام امپراطوری حرف می زنی؟"

" همین امپراطوری که ما توش زندگی می کنیم ... جنوب... کنفدراسیون... امپراطوری پنبه... که داره زیر پاهامون از هم میپاشه فقط دیوونه ها هستن که این ویرانی رو نمی بینن و سعی می کنن جلوشو بگیرن. من از این ویرانی ثروتمند می شم."

" پس فکر می کنی ما واقعا داریم شکست می خوریم؟"

" البته ما مثل کبک سرمونو زیر برف کرده ایم و فکر می کنیم کسی مارو نمی بینه."

" اوه خدای من تحمل این حرفها رو ندارم. نمی تونی حرفهای قشنگ بزنی سروان باتلر؟"

romangram.com | @romangraam