نوشته: چیکسای
روناهی خبط کرد. ... اشتباه کرد... دختر خانِ ایل حق عاشق شدن نداشت... حالا که عاشق شده باید طرد شود... آنهم به دستور پدر... به دستور کسی که در چهره ی روناهی معشوقش را میدید... چه فرقی بود بین روناهی و دخترهای ایل که همه عاشق میشدند و پدر میانجی گری میکرد... سالها بعد یک نفر فدا شد... یک زن... یک زن بیگناه.... آساره شایسته بدون هرگونه خطایی مورد اتهام قرار گرفت... به او تهمت زده شد...تهمتی ناگوار که پیش شوهر رسوایش کرد...
رمان های مشابه