#آرزو_پارت_88


- من پول همرام هس .

- نه ، من میخوام فیروزه بخرم ، پول تو نمیرسه !

- خوب فردا بیا بخر !

- نه دیگه می خوام تا برگردیم آماده بشه !

حامد گفت : میرم براتون میارم عالیه خانم ، فقط بگین کجاس ؟

- دستت درد نکنه آقا حامد ، مرضیه هم باهات میاد .

- چی ؟

محبوبه زیرزیرکی خندید و مامانی با اشاره گفت که بروم . حتی حامد هم غافلگیر شده بود ، تمام بدنم از عصبانیت می لرزید ، حامد گفت : پس در دسترس باشین تا پیداتون کنیم .

به من اشاره ای کرد و من که جرئت مخالفت نداشتم راه افتادم .

وقتی توی ماشین نشستیم نتوانستم خودم را کنترل کنم و هوم ناخوشایندی از دهانم خارج شد . حامد شنید و خندید : اتفاقا کارشون حالب بود ، چه فیلمی بازی کردند .

از خنده ی او من هم خنده ام گرفت ، راست می گفت ، خدا می داند مامانی بیچاره چقدر فکر کرده تا این نقشه را کشیده !

حامدنگه داشت : چی دوست داری بخوری ؟

لبخندی همراه با خجالت زدم : فرقی نمی کنه !

نگاهم کرد و رفت ، برخلاف حامد به نظرمن اصلا کار جالبی نبود ، نقشه ی بی رحمانه ای بود برای در معذوریت قرار دادن من ! چطور می توانستم مخالفتم را به مامانی نشان دهم ، همان روز عید گفته بودم اصلا نمی خواهم حرفی از ازدواج باشد ، از خودم و از خدای بالای سرم خجالت می کشیدم ولی این تنها راهی بود که به ذهنم رسید و اگر الان حرفی از نامزدی من میشد ارس می رفت توی تیم خواهرش و من تنها امیدم را از دست می دادم .

حامد برگشت و شیرکاکائو را داد دستم ، نتوانستم لبخند نزنم ، او هنوز هم از علاقه ی من به شیرکاکائوی داغ خبر داشت ، خودش هم دلسترش را باز کرد : خوب اول شما حرف می زنین یا من شروع کنم ؟

- آقا حامد میشه حرفی در این مورد نزنیم ؟

- ولی این همه توطئه چیدن که ما حرف بزنیم .

سرم را انداختم پایین : نه ، منظورم اینه که کلا ازش حرف نزنیم ، قضیه رو حداقل تا پایان ترما فراموش کنیم .

- خوب شما اول فکراتونو بکنین ، قرار نیست ...

- خواهش میکنم آقا حامد ، اصلا نمی تونم حالا درگیر این مسائل بشم ، ذهنم از درسم پرت میشه ، یا اگه عجله دارین ، من همی الان جواب منفی میدم ، بی حرف !

گفتم ، بالاخره گفتم ، نفس راحتی کشیدم و به او نگاه کردم .




romangram.com | @romangram_com