#آرزو_پارت_60
پتو را به شدت از روی سرم کنار زدم و بلافاصله نیش او که زل زده بود به من ، باز شد : بیدار بودی ، آره ؟
شمرده گفتم : بهت ... نگفته بودم .. مزخرف نگی ؟
- اینجا که غیر از من و تو کسی نیست ( از لبه ی تختش خم شد به طرف من ) تو خودت اینطور فکر نمی کردی ؟
صادقانه گفتم : نه !
موهای بلند محبوبه از دو طرف کله اش آویزان شده بود پایین : واقعا؟ من گفتم شاید تو هم از اون خوشت میاد ، حالا که میگی نه ( برگشت عقب و روی تختش دراز کشید ، موهایش را دور انگشت سبابه اش پیچاند ) پس همون بهتر که مهری رو بگیره ، حداقل یکیتون شوهر میکنه !
این را با لحنی غمگین گفت ، شوهر کردن ما چقدر برای محبوبه معضل بود !
- تو نمی خواد نگران شوهر کردن ما باشی ، نگران خودت باش !
- من نگران نیستم ، بالاخره مهردادی ، چیزی پیدا میشه منو بگیره !
چشم هایم گشاد شد : چی ؟ مهرداد ؟
با اعتماد به نفس گفت : بالاخره که باید زن بگیره ، کی بهتر از من ؟
خنده ام گرفت ؛ با این سن و سالش حساب همه چیز آینده اش را هم کرده بود : نظر مهردادو هم پرسیدی ؟
- نظر اون مهم نیس ، از سرشم زیادم .
موهایش را با انگشت ها جمع کرد و بالای سرش برد ؛ از ری تختش می توانست خودش را در آینه ببیند : ای جان! چه عروس خوشگلی هم بشم !
خمیازه کشیدم : تو اول دیپلمتو بگیر بعد به فکر عروس شدن باش !
فورا پنچر شد : آره ، ایوای ، امتحان حسابان !
آه عمیقی کشید و روی تخت افتاد .
- پس مهری هم آره !
- نخیر ، ارس هم آره !
- خاک تو سر تو ، هی دست رو دست میزاری ، حالا بایدم عزا بگیری! ارس هم پرید.
- ببخشید مثلا چکار می کردم ؟ براش تله می زاشتم ؟
romangram.com | @romangram_com