#ارباب_صدایم_کن_پارت_69

شاهرخ: میخوای اون زمینا رو بهش بدی ......

- فعلا نمی دونم...

شاهرخ: این طوری نارضایتی مردم ازت بیشتر میشه..... اون میخواد بین تو ومردم فاصله بندازه .....

- نمی دونم....

شاهرخ: میشه هی این کلمه رو تکرار نکنی.......

حرفی نزدم که گفت:

- اون میدونست این خواستشو قبول نمی کنی برای همین مطرحش کرد ......

پریدم میون حرفش وگفتم: از کجا مطمئنی که قبول نمی کنم.....

با بهت نگام کرد وگفت:

داری دستی دستی گورتو میکنی....

بیشتر در آمد روستا داره از اون زمینا تامین میشه.......

- میشه اینقدر تو کارم دخالت نکنی.....

معلوم بود که دلخور شده سرشو به طرف شیشه گردوند وگفت:

باشه هر طور که تو بخوای......

کمی از روستای پایین دورشدیم کیان ماشین رو نگه داشت.

به طرفش برگشتم وگفتم: چرا وایستادی پس؟؟

با سر به بیرون اشاره کرد وگفت: اون ماشین راهو بند آورده .....

ازماشین پیاده شدم همزمان با پیاده شدنم چند نفر هم از اون ماشین پیاده شدن .

آدمای کله گنده ای بودن امیدوار بودم اتفاق بدی رخ نده....

*******************

romangram.com | @romangram_com