#ارباب_صدایم_کن_پارت_60


با صدای شاهرخ به طرفش برگشتم که گفت : ازش خوشت اومده؟؟

سری به نشونه ی آره تکون داد .

رو بهم گفت: میخوای سوارش بشی؟؟؟

- میتونم.....صاحاب که نداره؟؟

لبخند تلخی زد وگفت: صاحبش خیلی وقته رفته.

سعی کردم کنجکاوی رو کنار بذارم رو بهش گفتم: کمکم می کنی سوارشم.

- چرا که نه.

وبه طرفم قدم برداشت.

قسمت سی و سوم

شاهرخ

------------------------------

بهش نگاه کردم که با تقلا سوار اسب شد و افسار اسب رو به دست گرفت.

لبخندی رو روی لبش نقش بست .

نگاهی بهم کرد وگفت:

چی کار کنم تاحرکت کنه؟؟؟

به پاهاش اشاره کردم وگفتم: آروم به پهلوش ضربه بزن.....فقط آروم ،محکم بزنی رم میکنه.

سری تکون داد وبه پهلوی اسب ضربه زد ،باحرکت اسب آثار ترس تو چهرش مشهود شدوبعد از مدتی جاشو به خوشحالی داد.

پشت سرش آروم حرکت میکردم.

- اگه خواستی نگهش داری افسارش رو آروم بکش......


romangram.com | @romangram_com