#ز_مثل_زندگی_پارت_77


يك دفعه در اتاقش باز شد و او برگشت . گلابتون بود .

ـ اِ سلام تويي ؟

ـ نه پس آن شرلي .

آهو با خوشحالي گفت : من كه ديگه آنشرلي نيستم .

گلابتون لبخند زد و گفت : آره ، حيف ، بايد دنبال يه اسم ديگه برات بگردم ...

چشمان آهو مي درخشيد .

ـ چه اسمي ؟

ـ فكر كنم باز همون آنه خوب باشه ، آخه اخلاقت هم شبيه شه ، پرحرفي ...

خنديد و رو تخت نشست . آهو دست به كمر او را نگاه كرد و بعد برگشت سمت آينه كه داد گلابتون را در آورد :

ـ كشتي خودت رو بابا خوشگلي ...

از توي آينه بهش لبخند زد و با خوشحالي گفت : جدي ؟؟؟؟؟

گلابتون ريز ريز خنديد و گفت :

ـ آخي الهي ، اين توصيفات خيلي برات غريبه س نه ؟

آهو برگشت و او را چپ چپ نگاه كرد كه گلابتون خنديد و گفت :

ـ بريم با مامان اينا حرف بزنيم ؟

ـ آره اول با مامان من حرف بزنيم ؟

ـ هر دو پايين هستند .

ـ اِ ...خاله هم اينجاست ؟

ـ آره .

ـ پس بريم .

آهو و گلابتون رو به روي مادرانشان نشسته و حين پوست كندن ميوه منتظر بودند گفتگوي آنها تموم شه .


romangram.com | @romangram_com