#یه_نفس_هوای_تو_پارت_84


- در مورد؟

پوریا:

- در مورد... در مورد... آهان سحر دیگه.

آره جون خودت منم که اصلاً نفهمیدم منظور تو چیه.

- فکر کنم چیزایی که باید می فهمیدم، فهمیدم دیگه لزومی به حرف بیشتر نیست.

پوریا:

- راستش صداتون خیلی گیراست می شه افتخار دوس...

نذاشتم حرفش رو کامل بگه، واضح بود چه انتظاری داره پریدم تو حرفش و گفتم:

- چه طور به خودتون اجازه می دید همچین پیشنهادی بدید همین جا این بحث، تموم می شه. من به سحر چیزی نمی گم شما هم نگید.

بدون خداحافظی گوشی رو قطع کردم. دلم برای سحر می سوخت که عاشق همچین آدمی شده بود، که به دوست خودش پیشنهاد بده... باید یه جوری بهش می گفتم کمتر ناراحت شه.

- سحر... سحر بیا.

سحر:


romangram.com | @romangram_com