#یه_نفس_هوای_تو_پارت_153
نسیم:
- تو که گفتی ورشکست شدی و عیدی نمی گیری!
- حالا من یه چیزی گفتم پاشو لباست رو عوض کن که الان دوباره رادین میاد بالاها.
یه تونیک سفید و شلوار نخی مشکی پوشیدم. همراه نسیم و رادین توی باغ قدم می زدیم. باد خنک بهاری صورتم رو نوازش می کرد، چشمام می درخشید. صدای پرنده ها و صدای حیوونای کوچیک که همه در حال تکاپو بودن همه و همه برام لذت بخش بود.
بعد از ظهر دو به دو شدیم من و نسیم و رادین و باباش، والیبال بازی کردیم که با برد آقایون همراه بود دلیل باختمون من بودم که والیبالم خوب نبود. تا شب کلی تفریح کردیم برای شام پدرش رفت از شهر غذا گرفت. بعد از شام من و نسیم شب بخیر گفتیم و اومدیم اتاقمون. لپ تاپ نسیم رو گرفتم و رفتم سراغ ایمیلام و پیغام هام رو چک می کردم که نسیم صدام کرد:
- نسترن جان شما نمی خوای عیدیت رو از من بگیری!
یه لبخند زدم که همه دندونام معلوم شد.
نسیم:
- چه خوشحال شد!
- خب عیدی دوست دارم زود بده ببینم. هی از صبح می گم این نسیم بی معرفت نبود به من عیدی نده!
نسیم:
- می خواستم سر فرصت بهت بدم صبح رادین منتظرمون بود... بیا عزیزم.
یه بسته با زرورق صورتی داد دستم... بازش کردم یه جین آبی روشن بود که با همون تونیکی که رادین برام خریده بود می اومد.
romangram.com | @romangram_com