#یه_نفس_هوای_تو_پارت_151
رادین:
- ولی من که همش به یادت بودم...
مثل این که حرف ممنوعه ای زده باشه، سریع از اتاق رفت بیرون و گفت:
- زود بیاید پایین.
- چرا این جوری کرد؟
از این که اونم به من فکر می کرده یه خوشی یه چیزی تو دلم تکون می خورد که حس خوبی بهم می داد... فقط نمی دونم چرا رفتارش چیزی رو نشون نمی داد من جز مهربونی چشماش چیز دیگه ای ندیده بودم... که اونم می شد به حساب صمیمیتی که بینمون تو این چند ماه داشتیم گذاشت... پس لباسی که برام خرید چی... اوم... اونم به حساب عیدی... اِ عیدی نسیم رو ندادم... حمله کردم سمت ساکم.
نسیم:
- نسترن کجایی دو ساعته دارم باهات حرف می زنم چرا این جوری می کنی!
زیر لب گفت:
- دوتاشون دیوونن.
- چی گفتی؟
نسیم:
- می گم چرا نشستی، پاشو لباست رو عوض کن.
romangram.com | @romangram_com