#یه_نفس_هوای_تو_پارت_145

- یه پیشنهاد خوب دارم قراره این هفته بریم ویلامون توی طالقان تو هم با ما بیا. خیلی جای قشنگیه هم باغ های قشنگ داره هم رودخونه مخصوصاً تو این فصل که همه جا پر از شکوفه ست، دیدنیه.

- وای نسیم دلم رو آب کردی بذار از خانوادم بپرسم اجازه می دن، آخه قرار بود این هفته بریم سمنان.

نسیم:

- سمنان؟

- آره چند تا فامیل دور اون جا داریم... بابام اصالتاً واسه اون جاست ولی من حوصله ندارم برم خونه این فامیل اون فامیل تازه نسرین هم داره برمی گرده عسلویه.

نسیم:

- باشه پس منتظر خبرتم سعی کن بیای.

****

بعد از کلی حرف زدن با مامان و بابا و البته همکاری نسرین اجازه صادر شد همراه نسیم اینا برم ویلاشون و هفته دوم عید رو با اونا باشم. بابام زنگ زد به پدر نسیم و باهاشون صحبت کرد ایشونم اظهار خوشحالی کردن که من همراهشون باشم.

دیگه از شوق رو پام بند نبودم وسایلم رو جمع کردم و گذاشتم گوشه ی اتاق برای نسیم و رادین هدیه تهیه کرده بودم، اونا رو هم گذاشتم تو ساک دستیم و دراز کشیدم رو تخت ولی هر کاری کردم از ذوق زیاد خوابم نمی برد. از این که قرار بود یه هفته کنار رادین باشم دلم آروم و قرار نداشت و خواب از چشمام فراری بود، قرار بود صبح رادین و نسیم بیان دنبالم و ما با ماشین رادین بریم و مامان و باباش با ماشین پدرش... بعد کلی فکر و خیال فقط تونستم دو ساعت بخوابم برای نماز صبح که بیدار شدم بازم خوابم نبرد انقدر دقیقه ها رو شمردم که ساعت هفت شد و نسیم به گوشیم زنگ زد.

- نسترن حاضری ما دم درتون هستیم.

- آره حاضرم الان میام.

مامان از زیر قرآن ردم کرد و باهام اومد دم در بعد از سلام و تبریک سال نو به نسیم و رادین، کلی سفارش و تعارف، خداحافظی کردیم و راه افتادیم...

romangram.com | @romangram_com