#یه_نفس_هوای_تو_پارت_134


سحر:

- هیچی دیگه...

با این که جواب سؤالی که می خواستم بپرسم رو می دونستم ولی باز پرسیدم:

- یعنی چی هیچی؟ بهت دست زد؟

سحر:

- گوش نمی دی چی می گم! آره، دست زد. ولی تو دیگه سرزنشم نکن... دو- سه روز دوباره باهام خوب بود و من از این که قبول کرده بودم برم پیشش خوشحال بودم که با این کار به دستش آوردم... ولی بعد از چند روز آب پاکی رو ریخت روی دستم و گفت؛ من به دردش نمی خورم و نمی تونه منو تحمل کنه. دیگه هم جواب تلفنام رو نداد، نسترن کمکم کن...

- چی کار کنم؟

سحر:

- بازم بهش زنگ بزن باهاش حرف بزن تا باهام آشتی کنه.

حسابی هنگ کرده بودم... هنوز تو بُهت کارش بودم ولی با این حرفش بیشتر مبهوت شدم.

- تو از چی ناراحتی از قهرش یا از کاری که باهات کرده؟

سحر:


romangram.com | @romangram_com