#یه_نفس_هوای_تو_پارت_128


- نستــــرن...

بعدشم قدماش رو تندتر کرد و از من و رادین جلو افتاد. رادین با لبخند گفت:

- هنوز از در بیمارستان بیرون نرفتیم می خوای بخور، فوقش یک ساعت دیگه طول می کشه دوباره حالت خوب شه.

- اصلاً نمی خورم.

رادین:

- چرا تعارف می کنی بخورش، بیا آن.

بعدشم نشست رو یکی از صندلی های کریدور و دستاش رو روی سینه جمع کرد. از کارش و لحن حرف زدنش خنده ام گرفت رفتم جلو سطل زباله و خواستم بسته آلوچه رو بندازم توش ولی دلم نیومد ازش بگذرم با خودم گفتم، هفته دیگه که حالم خوب شد می خورمش، و دوباره دستم رو کشیدم عقب و گذاشتمش تو کیفم. رادین که این دودلی منو دید لبخندش پررنگ تر شد و آروم گفت:

- عین این بچه ها.

- چی؟

رادین:

- هیچی می گم دل کندن سخته، بریم.

آره من که شنیدم چی بهم گفت من مثل بچه هام... پسرِ پررو، درسته با نگاش دلم، زیر و رو می شد ولی دلم نمی خواست به چشمش بچه بیام به من می گه بچه... نسیم روی پله ها منتظر ما ایستاده بود، رفتم بغلش کردم.


romangram.com | @romangram_com