#یه_نفس_هوای_تو_پارت_113

- نه ناراحت نشدم ولی عجب جریانی شدا.

رادین که هنوز اخم رو صورتش بود گفت:

- جریان لیست چیه؟ به من نمی گید... نسیم تو تعریف کن.

نسیم براش تعریف کرد اخماش باز شد و یه لبخند جاش رو توی صورتش گرفت و رو به من گفت:

- شما تقصیر ندارید.

- نکنه فکر کردید من کاری کردم.

رادین:

- بذار من این امیر رو پیدا کنم حسابش رو می رسم.

از صندلیش بلند شد، رفت. با چشم دنبالش می کردم اول رفت پیش امیر بعدم رفت سمت مادرش و از اون جا رفت سمت یه دختره که موهای طلایی و چشمای سبزی داشت و پوستی خیلی سفید، ولی به نظر من اصلاً جذابیتی نداشت خیلی یخ بود. از اون آدمای بور که خوشگل نیستند. دست دختر رو گرفت و با هم رفتند وسط سالن رقصیدند. از این که با اون دختره می رقصید حس خوبی نداشتم ولی خودش خیلی قشنگ می رقصید. نمی دونم امروز چم شده بود تمام کاراش برام قشنگ می اومد. اخمش، رقصش... نکنه کار اون نقطه های کوچولوئه که از چشماش به قلب من راه باز کرده بودند! خیلی با خودم کلنجار می رفتم که نگاش نکنم ولی مثل آهن ربای قوی منو جذب می کرد جوری که فرار از این میدون مغناطیسی واسم سخت بود. البته از این وضعیت که به راحتی سمتش کشیده می شدم راضی نبودم بعد از تجربه ای که پشت سر گذاشته بودم دوست نداشتم راحت دلم رو تقدیم کسی کنم ولی بعضی چیزا دست ما نیست بعد از رقص اومد کنارم نشست.

رادین:

- حساب امیر رو رسیدم... نمی خوای برقصی؟

- نه.

با خنده گفت:

romangram.com | @romangram_com