#یادگاری_سرخ_پارت_96

زیر لب گفتم:خدا کنه همینطور که میگی باشه.

وارد جمع شدیم که اکثر افراد ازجاشون برخواستن وسلام کردند.منم در جوابشون سلام ارومی کردم .

پوریا خطاب به بقیه گفت:خب اینم از شیوای من.

یکی از دخترا به سمتم اومد و گفت:خوشبختم شیوا جان.مریمم.بعدم نگاهی به پوریا کرد و گفت:یه جورایی ابجی پوریام.در جوابش گفتم:ممنون.همچنین.

پوریا با چهره ی ارومی گفت:اینم مریم که گفتم قراره باهاش اشنا بشی.

صدای یکی از پسرا بلند شد که میگفت:پوریا جون دم در بده.یا الله بگو بیا تو.

پوریا با خنده گفت:یا الله که اومدیم تو.

چه لحن بامزه ای داشت پسره..لبخندی بر لبم نشوندم و مریم منو با خودش به سمتی از الاچیق برد وکنارش نشستم.پوریا هم سمت پسرا رفت نشست.با نگاهی به قیافه ی دخترا براندازشون کردم.الحق که همگی خوشگل بودن.پسرا جذابیت زیادی نداشتن ولی تیپ عالی داشتن.به همه نگاه کردم تا نگاهم رو روی مریم که کنارم نشسته بود ثابت کردم.دختری با چهره ای کاملا اروم که لبخند رو لبش ثابت شده بود.حجابش کامل بود و از این بابت خوشحال شدم.وقتی نگام رو دید گفت:چطورم؟

با لبخندی گفتم:چطور؟

در جوابم گفت:خیلی خوشحال شدم از دیدنت.ازپوریا قولش رو گرفته بودم.ادامه داد:همه ی اینا که اینجا هستن دوستای صمیمی پوریا هستن.یه اقا سیامک هم داشتیم که چند وقت روزه پیش نامزدی کرد وسرش شلوغ شده.

با چشمانی ریز شده گفت:دوست تو بود دیگه؟غزل رو میگم.

-اره.دیدینش؟

مریم:اره تو نامزدیشون.ولی تورو ندیدم.البته از پوریا شنیدم که اومدی ولی نتونست تو رو بهم نشون بده.

کمی کنجکاو شدم و پرسیدم:چند وقته پوریا رو میشناسی؟با لبخندی بازتر ادامه دادم:باید خیلی صمیمی باشین.

با چهره ای بازتر گفت:خیلی وقت نیس عزیزم.یه سه سالی میشه.راستش پوریا برای من مثل یه برداره.

دستی روی شونم گذاشت و گفت:از تو برام گفته.سر به زیر شد و ادامه داد:من شنونده ی دردو دل های پوریام.حرفاش.غم هاش.

از حرفش کمی متعجب شدم.تعجب رو توچشمام دید وگفت:من تقریبا یه 5سالی از پوریا بزرگترم.رشتم روانشناسی هست مطب دارم.پوریا رو تو همین گروه دیدم و با هم اشنا شدیم.تا اینکه از صمیمیت زیاد یه خواهر شدم برای پوریا.

از شنیدن حرفاش مشتاق شدم.پس شخص جالبی بوده که پوریا اینقدر باهاش صمیمی هست.

romangram.com | @romangram_com