#یادگاری_سرخ_پارت_134
با لبخندی گرم به گیتی جون سلامی کردم و شرمندگیم رو اعلام کردم.
اونم که مثل همیشه لبخندی زد و بازم لطفش رو بهم ثابت کرد.به سمت هومن رفتم و حسابی انرژیم رو تخلیه کردم.اونقدری که هومن صدای خندش همه ی خونه ر پر کرده بود و گیتی جون میگفت:مادر بسه دیگه.بچه هلاک میشه هاااااااا.
بالاخره ازش دل کندم.وقتی داشتم به سمت پله ها میرفتم که گیتی جون گفت:شیوا جان!
به سمتش نگاهی کردم که گفت:لباساتو عووض کردی بیا پایین باید راجب یه چیزی باهات صحبت کنم.چشمی گفتم و به اتاقم رفتم.یعنی چی میخواست بگه؟
بعد از تعویض لباس رفتم پایین و کنارش نشستم.
-جونم گیتی جون؟چیزی شده؟
-به ارمی گفت:نه مادر.راستش...
-چی گیتی جون.بگین راحت باشین.
به چهرم نگاهی کرد.نمیدونم چرا وولی قطره اشکی از چماش سرازیر شد.متعجب شدم و گفتم:
گیتی جوون نصفه عمرم کردین.چرا گریه میکنین؟تروخدا بگین چی شده.اتفاق بدی افتاده؟
وقتی نگرانیم رو دید با صدایی گرفته گفت:شیووا جان مادر تروخدا فکر نکن از این حرفم منظوری دارم ولی ...ولی خدا شاهده که از خدامه یه بار دیگه طعم خوشبختی ر بچشی.کمی مکث کرد و ادامه داد:
ببین عزیزم.الان دو ساله از مرگ حامد میگذره.هومنم که روز به روز بزرگتر میشه.درسته تو نسبت به مادر بودنت چیزی براش کم نمیذاری ولی هر بچه ای به محبت پدرانه هم احتیاج نیس.
نمیدونستم منظور گیتی جون چیه.
-حقیقتش اینه که مهندس راد.دوست مسعود که چند شب پیش مهمونمون بود.
باور کن شیوا جان اگه تا اخر عمرت پیش من باشی من از همه راضی ترم.تا اخر عمرم به خوودت و بچت میرسم و در حقت کوتاهی نمیکنم.
با لحنی گنگ گفتم:گیتی جون تروخدا این حرفا رو نزنین.میخواین چی بگین؟
یا نگاه ارومی گفت:راستش عزیزم مهندس راد تو رو از مسعود خواستگاری کرده.مسعودم که چیزی نگفته و گفته اختیار زندگیت رو خودت بر عهده داری.مطمئن باش برای ما سخت تره که ببینیم یکی داره جای پسرموون با نوه مون و عروسمون زندگی میکنه.ولی خووشحال تر میشیم اگر ببینیم بازم به خودت فرصت دادی.تو هنووز جوونی.مگه چند سالته مادر؟
حرفای گیتی جون رو حلاجی میکردم.یه حسی بهم میگفت شیوا بهشون بگو که چه تصمیمی داری ولی بازم منصرف میشدم.
romangram.com | @romangram_com