#یاهیشکی_یاتو_پارت_65
پریا- گیسو چرا اینجوری کرد یه دفه؟؟؟ چیزی بهش گفتی یا حرفتون شد؟؟
پرهام- نه حرفمون نشد. خودمم نمیدونم چش شد یهو
پریا- داشت گریه میکرد شاید اتفاقی افتاده.
پرهام- نمیدونم
پریا- ولی خیلی خوب خوندی قربونه داداشه هنرمندم بشم
مثلا میخواست فضا روعوض کنه. ولی حاله من خراب تر از این حرفا بود. لبخند تلخی زدم و به سمته خونه راه افتادم.
وقتی رسیدیم به اتاقم پناه بردم . لباس هامو روی میز انداختم و روی تخت دراز کشیدم. چی رو داشت ازم پنهون میکرد. خواستم بهش زنگ بزنم ولی پشیمون شدم. شاید میخواد تنها باشه
گیسو
آخه خدایا این چه سرنوشتیه که من باید داشته باشم. چرا باید کسی روکه اینقدر دوسش دارمو از دست بدم. خدایا توکه اینقدر مهربونی توکه صدای منو میشنوی. من نمخوام پرهامواز دست بدم.دوسش دارم. خدایا وقتی داشت میخوند قلبم داشت پاره پاره می شد. آخه من چطوری بهش بگم ک نمیتونم کنارش باشم.نمیتونم ماله اون باشم. خدایا کمکم کن. تا کی باید ازش مخفی کنم.کاش پدرم امشب بهم زنگ نمیزد ک لااقل امشبوناراحتش نمیکردم. من چطور تونستم باهاش اونطوری حرف بزنم؟حتما خیلی از دستم ناراحت شد. خدایا توکه از دلم خبر داری من بدونه اون هیچم. بهم جرات بده تا بتونم همه چیزو بهش بگم. خدایا بهم رحم کن...خدایا به دادم برس
شروع کرد بلند بلند گریه کردن که آرشام وارد اتاقش شد...
آرشام- گیسو هیچ معلوم هست چت شده؟؟؟ مثلا امشب تولدت بود ولی همه ی مهموناتومن راه انداختم و همه سراغتومیگرفتن. خیلی کار زشتی کردی
وقتی برگشت و آرشام چشمای اشکی و پف کرده اش رودید با تعجب گفت:
- گیسو چرا گریه میکنی؟؟؟ اتفاقی افتاده؟؟؟
romangram.com | @romangram_com