#یاهیشکی_یاتو_پارت_109
سمیرا- تو از چی ناراحتی؟ چی داره عذابت میده؟
پرهام- چرا همچین فکری میکنی؟
سمیرا- فکر نمیکنم. مطمئنم یه غمی توی چشماته.
پرهام- اشتباه میکنی من فقط یکم بی حوصلم
سمیرا- چی میتونه تورو اینقدر بی حوصله کنه؟
پرهام- من مریضت نیستم که اینقدر سوال و جوابم میکنی؟
سمیرا- من فقط میخوم علته ناراحتیت رو بدونم
پرهام- گفتم که من ناراحت نیستم
این دختره ی فضول اعصابمو بهم ریخته بود. بلند شدم و به طرفه سالن رفتم و کناره پدر و مادرم نشستم. بعد از من سمیرا هم اومد ولی دیگه طرفم نیومد اصلا حوصله ی این یکی رو نداشتم.
بالاخره این مهمونیه کذایی هم تموم شد و مهمونها کم کم زحمت رو کم میکردن. ما هم بلند شدیم تا بریم که خانواده ی خالم بدرقمون کردن. سمیرا اومد کنارم و خیلی آروم گفت:
سمیرا- امیدوارم ازم دلخور نباشی پسر خاله. اگه باعثه ناراحتیت شدم معذرت میخوام.
پرهام- دلخور نیستم.
تو چشمای خیره شدم. پشیمون بود لبخندی زدم و گفتم:- سعی کن دیگه تکرار نشه.
خوشحالی رو توی چشماش دیدم با حرفم خندید و چشمم افتاد به چال روی گونش و سرموبرگردوندم. ازخاله و شوهر خالم هم خداحافظی کردیم و از خونه زدیم بیرون. توی ماشین...
romangram.com | @romangram_com