#یاهیشکی_یاتو_پارت_104
***********
مامان- پرهام جان چرا حاضر نمیشی مامان؟؟؟
پرهام- برای چندمین بار باید بگم که من نمیام
مامان- منم چند بار باید بگم که خالت ناراحت میشه
پرهام- بیخیال. من حوصله ی مهمونی ندارم.
مامان- پاشو زود تر حاضر شو سمیرا هم ناراحت میشه بعد چند سال داره میاد . مگه میشه نیای؟
پرهام- ای بابا...
مامان- ای بابا نداره جونه مامان پاشو حاضر شو ما منتظریم
جلوی اصرار های مامان کم آوردم و مجبور شدم به این مهمونی که خالم برای سمیرا گرفته بود برم.. به اتاقم رفتم وکمدم رو باز کردم و یه نگاهی انداختم. تصمیم گرفتم لباس رسمی بپوشم.کت و شلوار سرمه ای رنگم روکشیدم بیرون. با پیراهنه مشکیم پوشیدم. یه دستی هم به سرو صورتم کشیدم وبا ادکلنم دوش گرفتم.از اتاق زدم بیرون مامان هم با دیدنم قربون صدقم رفت و باهم ازخونه زدیم بیرون.
با استقباله گرمی رو به روشدیم. پدرم دسته گل بزرگی گرفته بود که به خالم داد و چشم روشنی کرد. پذیرایی شدیم و من منتظر بودم این دختره ی لوس رو ببینم. بعد از چند دقیقه متوجه حضور یه دختر شدم که با کت و شلوار کرم رنگ خوش دوختی وارد مجلس شد . موهای مشکی شو یک طرفه روی شونه اش ریخته بود که تا روی شکمش می رسید. صورت گرد و با نمکی داشت که وقتی میخندید روی گونه ی سمته راستش یه چال می افتاد. از همین نشونه فهمیدم خود سمیراست. ابروهای پهن و مشکی شو کمی تمیز کرده بود ومژه های پر پشت و بلندی داشت. میشد گفت اصلا آرایش نداشت. و فقط یه برق لب روی لبش بود. اصلا انتظار نداشتم اینقدر ساده باشه منتظر بودم یه دختره جلف رو ببینم. توی همین افکار بودم که دیدم با خاله ثریا دارن به طرفمون میان. سمیرا خندون بود چال روی گونش بیشتر خودشو نشون می داد. وقتی بهمون رسیدن سلام کرد و با مامان و پریا رو بوسی کرد و وقتی به من رسید باهام دست داد
سمیرا- سلام پسر خاله
پرهام- سلام رسیدن بخیر
سمیرا- خیلی تغییر کردی
پرهام- شما هم خیلی تغییر کردی.
romangram.com | @romangram_com