#یاهیشکی_یاتو_پارت_100


پریا- خب چندین ساله که اینجا نبوده همه مشتاقن ببیننش.

پرهام- برعکس من اصلا مشتاق نیستم. هنوزم ازش خوشم نمیاد.

پریا- اونکه دیگه بچه نیست. خانومی شده واسه خودش. درسش روتموم کرده. رشته ش هم روانشناسی بود

پرهام- خب مبارکه مامانش. به من چه. از بابته شام هم ممنون. من میرم بخوابم.

مامان-نوش جان

به اتاقم رفتم و روی تخت دراز کشیدم توی عکسای گوشیم عکسهایی که با گیسوانداخته بودمو نگاه کردم و برای هزارمین بار چشمام پر شد ودلم خواست که الان اینجا پیشم بود. ای بی معرفت چطور تونستی منو اینجا منتظر بذاری؟

***********

امشب جشنه عقد امیره و من به آرایشگاه رفتم وموهامو کمی کوتاه کردم و اونجا سشوار هم کشیدم و به خونه اومدمو پریا ومامان مشغوله حاضر شدن بودن منم رفتم تا حاضر بشم. کت و شلوار مشکیم روپوشیدم با پیراهنه سفیدم و کراوات سفید مشکی هم زدم. خیلی لاغر تر شده بودم و احساس میکردم کت و شلوارم مثل قبل توی تنم خوب نمیمونه.

رفتم پایین ومنتظره پریا ومامان شدم تا حاضر بشن. پدرم هم اومده بود و داشت لباس می پوشید

بابا- به به آقای خوش تیپ.. ایشالا عروسیه تو...

پرهام- ممنون.

خلاصه همه آماده شدن و به طرفه خونه ی پدری امیر راه افتادیم. اونها حیاط بزرگی داشتن که بی شباهت به یه باغ نبود. مهمونها هم کم و بیش اومده بودن و خانواده ی امیر بهمون خوش آمد گفتن ومارو همراهی کردن و جای مناسبی نشستیم.پذیرایی شدیم و عروس و داماد هم اومدن. همه می رقصیدن وپایکوبی میکردن. منم خوشحال بودم برای بهترین دوستم. سرم پایین بود و فکرم حسابی مشغول که صدایی نظرمو جلب کرد..

آرشام- سلام پرهام. خوبی؟ نبینم تو فکری

پرهام- سلام خوبی؟

romangram.com | @romangram_com