#ویلای_نفرین_شده_پارت_118

و بعد به سمت در ورودي رفت با ديدن دنيا روانپزشكشون لبخندي رو لب هاي همشون نقش بست

دنيا=به به سلام خوبيد همگي

همگي يكصداگفتند=بلللههه

دنيا=جونم هماهنگي

باران=دنياجون بيا تو اين نيلوفر اصلا مهمون نوازي بلد نيست

نيلوفر با حرص گفت=باران ميبندي يا ببندم

باران گفت= نه تروخدا ميبندم تو حرص نخور

درسا چشم غره اي به جفتشون رفتو گفت=دنيا جون چه عجب از اين طرفا

دنيا لبخندي زدو گفت=راستش يه كاري باهاتون داشتم

بهار گفت= خب حالا بزاريد مهمونمون بياد بشينه يه خستگي در كنه زشته بابا

حسين با صداي بلندي گفت=داداشا عرضه نداريد زن بگيريد كه زن منو نگاه چه كد بانوييه چه به فكر همه هست

شايان محكم زد پسه گردنه حسين و گفت=خفه شئو حسين ميخواي دعووا راه بندازي؟

پرهام با لبخند به باران نگاه كردو گفت= خانوممون خيلي ام خوبه به كوري چشك بعضيا

حسين دستاشو با خنده بالا برد و گفت=اقا من تسليم

اميد=مگه جرات داشتي تسليم نشي؟

دنيا بلند گفت= بسه جان مادرتون من يه ديقه اومدم باهاتون يه مشورط بكنم من رفتم تا صبح بكوبيد عين بچه ها تو سر و كله هم

romangram.com | @romangram_com