#وسوسه_پارت_54


خيلي ممنون كه رك حرفتونو زديد ….ولي مطمئن باشيد اگه دست خودم بود حتي الان اينجا ننشسته بودم

يا اينكه اصلا تو مراسم ديروز حاضر نمي شدم..چطور مي خوايد من به خانواده اي كه به نظرم اهميت نمي دن بگم نه ….

با حرص

- پس شما يه لطفي كنيد و به خانوادتون بگيد كه از من خوشتون نيومده …..

حالا هم حرفي بينمون نمونده مي تونيد بريد ……..

مسعود كه انتظار اين حرفو از جانب من نداشت …. رنگش قرمز شد..و عرق كرد ..

مسعود-من قصد جسارت نداشتم

- بله مي دونم …..مي توني بريد ..راستش اون كسي هم كه من بخوام يه روز به عنوان همسر بهش نگاه كنم ….حتي تو وجود شما هم خلاصه نشده …..

با اين حرفم رگ گردنش زد بيرون …….بد جوري عصباني شد ….شايدم حق داشت كه فكر كنه …. من از داشتن خواستگاري مثل اون بايد الان تو اسمونا پرواز كنم

از جاش با حالتي عصبي بلند شد و به طرف در اتاق رفت ……..

منم از جام بلند شدم..

خواست خارج بشه كه ….به طرفم برگشت و با خشم :

تو از لجت كه چرا ازت خوشم نيومده اين حرفو زدي وگرنه از خداتم بايد باشه كه با من ازدواج كني


romangram.com | @romangram_com