#وانیا_ملکه_خواب_ها_(جلد_دوم)_پارت_71
همه بايد بفهمن که من عروسکشون نيستم و خودم مي تونم به خوبي از پس همه چيز بر بيام…
گام دوم،بايد راه حلي براي فريب دادن موقتي سيترا پيدا کنم مطمئنا تا الان خبراي اينجا توسط جاسوسا بهش رسيده…بايد به موقع جاسوس ها رو هم پيدا کنم…
راه حل فقط ازدواج منه،فقط و فقط ازدواج.چون آيينه گفته و آيينه اشتباه نميکنه ولي من با ماهان ازدواج نمي کنم چون نمي تونم به عنوان شوهرم دوستش داشته باشم…
پس بايد چيکار کنم؟
ياد حرفاي نينا درباره ي ازدواجش و عشقش و داستانش افتادم:
مادر منو به زور شوهر داد و فرمانده وقتي خبرو شنيد عصباني شد…مادرم براي بدتر شدن شکنجه فرمانده رو به ماموريتي که مي دونست تهش مرگه فرستاد و فرمانده هم به اون ماموريت رفت و کشته شد…وقتي اين خبر به گوش من رسيد جنون موقتي گرفتم و…و باعث زخمي شدن به اصطلاح شوهرم شدم…آقاي شوهر هم گفتن من اين دختر ديوونه ي وحشيو نمي خوام و جدا شد و به نا کجا آباد رفت…(اما مادر براي اينکه آبرو و قدرتو از دست نده همه جا جار زد که عروسي به خوبي و خوشي سر گرفته و منو شوهر خيالي داريم به خوبي خوشي زندگي مي کنيم…تا يک هفته هم همه جا شيريني مي داد و شهرو گل بارون ميکرد…)
فهميدم…آره همينه…
با خوشحالي و انرژي که دوباره به دست آورده بودم به منطقه ي گل ها رفتم
گل ها به من حس خوبي القا ميکنن و باعث آرامشم ميشن مخصوصا گل هاي صورتي عجيب و زيباي اين منطقه که فلورا به وجودشون مياره…
دستي به روي گلبرگ هاي نرم گل ها کشيدم و با تمام وجودم بوي خوششونو استشمام کردم…
-ملکه شگفت زده ام کرديد!خوش آمديد
برگشتم به سمت فلورا که لباسي سراسر از گلهاي بنفشه تنش بود…
لباس هاي فلورا از جنس گلن و خيلي نرم،زيبا و شگفت انگيز
-لباس قشنگي داري!
-اگر مايل باشيد يکي براي شما آماده کنم؟
romangram.com | @romangram_com