#تیام_پارت_90
مگه باتو نیستم، چرا چیزی نمی گی؟
با صدای لرزانی جواب دادم:
- می ترسیدم ... وقتی بفهمی دیگه نظرت عوض بشه یا نسبت بهم بدبین بشی.
رگ های گردنش از عصبانیت بیرون زده بود.
- اشتباه کردی، میدونی چقدر برام سخت بود که توی چند ساعت تصمیم بگیرم چی کار کنم، دیگه حق نداری موضوعی رو ازم پنهان کنی. به خاطر اون اشتباهات بهت بدبین شدم ولی اگه خودت می گفتی شاید...
دیگه ادامه نداد، خودمُ توی بغلش انداختم و به گریه افتادم ، بریده بریده گفتم:
منُ ... ببخش...
با صدایی که هیچ احساسی توش نبود گفت:
هنوز هم دوسش داری؟
- نه...
گریه دیگه اَمونم نداد تا بقیه جملَم رو بگم. در حالی که کمی آروم تر شده بود گفت:
romangram.com | @romangram_com