#تیام_پارت_3


تازه متوجه شدم چی دارم میگم و بقیه حرفمو خورم

- تیام من که چیزی نگفتم که ناراحت شدی فقط جوابتو پرسیدم

فهمیدم متوجه حرفم نشده و نفس راحتی کشدم

جلوی در خونشون رویا گفت راستی من سی دی زبانمو گم کردم سی دی تو بده تا فردا.

داشتم از تو کیفم درش میوردم که صدای سلامی شنیدم، صدای کوبیدن قلبمو میشنیدم به سختی سرمو بلند کردم، خدیا چرا وقتی به چشماش نگاه میکنم اینجوری میشم به سختی جواب سلامشو دادم دیدم خیلی مرتب لباس پوشیده رویا در حالی که اخم کرده بود بهش گفت راستی یادم رفت امشب خواستگاری تشریف میبرین.

خدایا چرا همش فکرمیکردم رضا به من بی میل نیست ویه جورایی حواسش بهم هست.

با ابروهای گره کرده به رویا گفت این چه وقت خونه اومدنه؟ برو خونه چرا این موقع بیرون ایستادین.

به سرعت با رویا خداحفظی کردم وبه سمت خونه رفتم یه خیابون که گذشتم متوجه شدم کسی پشت سرم داره میاد ترس برم داشت قدمامو تند کردم یه آن پام به سنگی خورد و نزدیک بود زمین بخورم.

- تیام منم نترس اومدم دنبالت این وقت شب گفتم تنها نری بهتره، حالام برو خونه.

بدون اینکه نگاش کنم راه افتادم. چرا توانایی اینکه بهشم بگم تو باید به فکر سحر جونت باشی رو نداشتم. وقتی کلیدو به در انداختم تو یه فرصت نگاه کردم دیدم به تیر چراغ برق تکیه داده به سرعت به داخل خونه رفتم.


romangram.com | @romangram_com