#طلسم_ابدی_(جلد_دوم)_پارت_62
_ایان این اصلا شوخی یا مسخره نیست!این یه مشکل خیلی بزرگه!من نمیتونم نگران مامانمم باشم!!!
_نیازی نیست نگرانش باشی عزیزم....مطمئن باش تجربه ی اون از منو تو خیلی بیشتره!
_پس بابا....بابا چی؟!
_کیت پدرت....متاسفم که مجبورم اینو بگم ولی پدرت مرده!اون دیگه کنار مادرت نیست و مادرت به اندازه ی کافی دوریشو تحمل کرده!اون که نمیتونه تا آخر عمرش تنها زندگی کنه!
_ولی منو کوین که هستیم!بعدم اون...اون عاشق پدرم بود!
_کیت تو و کوین که تا آخر عمر کنار مادرتون نمیمونید!بعلاوه....توام عاشق من بودی!!!ولی هنوز 3ماه از ناپدید شدنم هم نگذشته بود که جیک وارد زندگیت شد!!تازه من نمرده بودم!و تو اینو میدونستی!
کیت سکوت کرد...جوابی نداشت که بدهد...ایان با حرف نیشدارش ضربه ی آخر را وارد کرد....ولی کیت حق را کاملا به او میداد.....مطمئن بود که ایان مدت ها منتظر فرصتی بود تا آن حقیقت را بازگو کند!
ایان سرش را پایین انداخت و سکوت کرد...کیت گفت:
_ولی من نمیتونم اونو بجای پدرم قبول کنم!
romangram.com | @romangram_com