#طلسم_ابدی_(جلد_دوم)_پارت_58

***

_کیت؟!کوین....؟

کیت و کوین با شنیدن صدای مادرشان از پله ها پایین دویدند...هردو ازینکه بعد از چندهفته مادرشان را میدیدند خوشحال بودند....

_مامان!!!دلم برات...

کیت با دیدن مرد غریبه ای که کنار مادرش ایستاده بود حرفش را نا تمام گذاشت.... با تردید و صدای آرامی زمزمه کرد:

_سلام....

عکس العمل کوین کمی بی ادبانه بود....بمحض دیدن او با صدای بلندی گفت:

_تو دیگه کی هستی؟!

النا با عصبانیت گفت:


romangram.com | @romangram_com