#طلسم_ابدی_(جلد_دوم)_پارت_127

و انروز،روزی که جیک به دنیا امد ماریا از دنیا رفت و فرانک باز هم تنها ماند....انهم با پسری که نمیدانست چه موجودی است!نمیدانست کار درستی است یا نه ولی نه میتوانیت پسرش را بکشد و نه میوانست او را بزرگ کند...پس بهترین راه سپردن او به خانواده ای مطمئن بود....تصمیم گرفته بود هرچند سال یکبار به پسرش سر بزند....او بشدت شبیه به همسرش ماریا بود!!!

***

حالا فرانک دیگر دردسر های زندگی مشترکش با ماریا را نداشت....وقتش رسیده بود که باز هم ماریای خون اشام را تعقیب کند....

آن کافه ی شلوغ....آنجا بود که فرانک بالاخره ماریا را پس از قرن ها یافت...ماریا غمگین بود..گویی چیزی را از دست داده باشد....

بعد از آن به شهر فینیکس رفت....و فرانک تا آنروز در جنگل او را تعقیب کرده بود....همه ی خون اشام ها ی دنیا در مهمانی جوزف جمع شده بودند....بهترین فرصت برای فرانک بود تا همه ی آنها را نابود کند....حالا تعداد زیادی از آنها مرده بودند و تعداد دیگری را وقتی از قصر خارج شده بودند نابود کرده بود....حالا تعدادناچیز باقیمانده آنجا مقابلش بودند.....

جوزف،برناردو،ایان...و البته استفنی و جیک که هنوز تصمیمی راجع به آنها نگرفته بود!شاید آنها میتوانستند زنده بمانند!آنها به خون احتیاج زیادی نداشتند!،ماریا و چهار خون اشامش تعداد کمی خون اشام دیگر بودند که فرانک را در کاری که میخواست انجام دهد همکاری میکردند....آیو دختری کره ای با چهره ی شرقی،الیسا و جورج!

فصل بیست و دوم_طلسم جادوگر

ماریا در ابتدایی ترین سال های خون آشامیش برای اولین بار در زندگیش جادوگری را دیده بود....

و آن جادوگر وقتی ماریا را و خطری که از جانب او و همنوعانش انسان ها و طبیعت را تهدید میکرد دید تصمیم گرفت آنها را طلسم کند...


romangram.com | @romangram_com