#طلسم_شدگان_پارت_86
- خانم ...خانم ...
نگاهی به پسرک شمع فروش انداختم : این پیرزنه نمیشنوه یعنی کرو لاله
با بهت بین پسرک و پیرزن چرخید ، امید میدونست این زن کرو لاله ؟
-یه چشمشم کوره کلاً زیاد تو این دنیا نیست گفتم که دیوونه س .
زن بدون اینکه توجه دیگه ای کنه ، انگار نه انگار که ما اونجا هستیم از کنارمون رد شد :شما بهتره برید شمعهاتون و روشن کنید و دعا کنید تا مشکلتون حل شه ، مطمئن باشید خدا زود جوابتونو میده .
پسرک سنی نداشت اما بزرگتر از سنش حرف میزد و رفتار میکرد شاید زمانه اون رو بزرگتر بار اورده بود ، اهی کشیدم و به سمت جایی که مخصوص روشن کردن شمع ها بود حرکت کردم ، روی دیوار و اطراف پر بود از شمع های سوخته و نیمه سوخته ، کی میدونست هر کدوم از این شمعها مال کی بود و چه حاجتی پشتش قرار داشت ،
منم حاجت داشتم ؟حاجت داشتم که اومدم شمع روشن کن تا دلم روشن شه به حاجت روا شدنم
» خدایا من اینجام چون بین باورای مختلفم گنگ و سرگردونم یه پدر که برام نمونه شده و نصیحت همیشگیش منع دروغگویی بوده و مادری که با هرچی که شنیدم هنوزم تو قلبم مهربونه هنوزم دوسش دارم و دلم میخواد بفهمم همه ی شنیده ها دروغه از طرفی میدونم دروغ بودن و اون حرفها یعنی بابام ...خدایا خودت کمک کن منو تو مسیری قرار بده که بهترین مسیره و روشن کننده ی همه راست و دروغا «
شمع رو از کیفم در اوردم ، و به دنبال کبریت نگاهی به به سمت راستم انداختم با دیدن کبریتی که روی زمین بود خم شدم اما قبل از من کبریت توسط دسته دیگه ای برداشته شد ، سر بلند کردم تا تقاضای کبریت کنم که با دیدن الوند و شمع توی دستش زبانم متوقف شد از چرخیدن ...
انتظار دیدنش رو نداشتم اینجا چه میکرد ؟ حاجت داشت که شمع به دست ایستاده بود ، نگاهم از شمع توی دستش جدا شد و رو صورتش نشست ... روی چشمایی که ملغزید ...اشک داشت ؟!
چشماش حرکت کردند و رو دستام ثابت شد ، کبریت رو مقابلم قرار داد ، شمع تو دستم توجهش رو جلب کرده بود سخت نبود تشخیص نیازم به کبریت ، تعارف کرد ، تعارف کردم :
- بگیر تو اول روشن کن .
لبخندی زدم : اول شما برش داشتید .
-تعارف که نداریم تو اول روشن کن بعد من روشن میکنم
کبریت رو گرفتم و دربش رو باز کردم ، با دیدن تنها کبربت مونده داخل جا کبریتی اهی کشیدم : اینجا فقط یه دونه کبریت هست بهتره بریم یه بسته بخریم .
-با همین یه کبریت شمعارو روشن میکنیم .
کبریت رو برداشت و شمعش رو روشن کرد ، شمع روشن شده رو به سمتم گرفت : بگیر با این شمع شمعتو روشن کن .
با دستی که سعی داشتم لرزشش رو پنهان کنم شمع رو گرفتم و شمع خودم رو روشن کردم .
-بده من دستات خیلی میلرزه .
romangram.com | @romangram_com