#طلسم_شدگان_پارت_82

دلگیر حرف زد و این لحن کلام یعنی ناراحت میشه از نرفتن ،باید درکش میکردم چون میدونستم چقدر با دوستاش خوشه ، لبخندی زدم و از تخت جدا شدم .

-برو خوش باش .

-تو چیکار میکنی ؟ میشه نری همون پنج شنبه با هم بریم من و تو مسئولیت برابری داریم نمیخوام شونه خالی کنم .

-فکرامو میکنم .

-خواهش...تازه امروز هوا برفیه

انگشت اشارمو به سمت ساعت روی دیوار گرفتم : برو یاسی دیرت میشه .

روسریش رو که لبه میز گذاشته بود روی سرش قرار داد چشمکی به تصویر خودش در ایینه زد: موهام و سمت چپ ریختم فکر کنم خوشگلتر شدم .

اینبار عمیقتر خندیدم که با دلی خوش راهی شه ، چشمای مشکیش تو قاب ایینه برق میزد .

***

نگاهی از پنجره ی روبه حیاط به بیرون انداختم این دومین برف امسال بود ، بار قبل یک ساعت بیشتر نباریده بود اما اینبار تمام طول شنبه شب به بارش برف سپری شد و همچنان اثار برف باقیمانده روی زمین برجا بود ، پرده رو کنار زدم و از پنجره فاصله گرفتم ، نگاهی به روزنامه ی روی میز انداختم و بی هدف صفحاتشو ورق زدم ، بابا و حبیب اقا صبح بیرون رفته بودن و خاله شعله هم ظاهراً تصمیم داشت همراه مینا خانم به منزل یکی از دوستانشون واسه ناهار بره ، بی حوصله روزنامه رو بسته روی همان میز قرار دادم سرچرخاندم و نگاهی به عقربه های ساعت روی دیوار انداختم نزدیک یازده ظهر بود حالا که یاسی رفته بود مونده بین دوراهی رفتن و موندن با عقل و احساسم درگیر بودم ...

-رامش جان

مسیر نگاهم رو تغییر دادم : چرا نمیای ؟ به خدا دلم نمیاد تنهات بذارم دلم خوش بود به اینکه راضی میشی به اومدن .

قراره امروزمو چه کنم ؟! برم به اون محله یا صبر کنم و پنج شنبه بیاد ؟ ترس داشت تنهایی رفتن به جایی که نرفته و نمیشناختم . گنگ از تصمیم نگرفتم لبخندی تصنعی مهمان لبهام کردم

-راستش راحت نیستم و ترجیح میدم این روزه تعطیلو کمی استراحت کنم .

نگرانی خاله محسوس بود : اخه من دلم اینجاس .

-من که بچه نیستم نگرانی بابت چی ؟ برید به سلامت و سعی کنید خوش بگذرانید.

ناراضی لب زد : پس مراقب خودت باش .

تا نزدیکیه ساختمان کناری که متعلق به الوند و مادرش بود همراهیش کردم ،برخورد مینا خانم ملایم تر و صمیمی تر از روز اول شده

کمی از حال این روزهام پرسید و با اضافه شدن الوند به جمعمون بحث رو متوقف کرد و روبه سمت خاله کرد :

romangram.com | @romangram_com