#تولد_نفرین_ها_پارت_34


برگشتم سمتش

_نه

اسنو:خواب میدیدی؟

_اره

اسنو:خب؟

_مثل همیشه یادم نمیاد یه صفحه سفیده

رفتم پایین

مامان:خوش خواب بیا ناهار

منو سارا با کمک هم دیگه وسایل غذارو رو چیدیم روی میز ونشستیم اخ جوون ماکارونی...داشتم غذا میخوردم که مامان حرف رو زد که...

مامان:دیشب کجا بودی؟تو اتاقت نبودی ؟سرت درد میکرد رفته بودی باغ؟

_ام...ام...خب...

منو سارا هی بهم نگاه میکردیم پوفی کردم وحرف دلمو زدم

romangram.com | @romangram_com