#تولد_نفرین_ها_پارت_2


اه بازم اون مزاحمه

_گوش کن بچه یه نصیحت بهت میکنم دور وبر من نپلک بد می بینی واسه خودت میگم

وبعد قطع کردم بلند شدم وبه سمت ویلا تو باغمون حرکت کردم حیف کاشکی قبل اینکه سارا خواهرم زنگ زده بود به کلبه میرفتم دلم براش تنگ شده بود ولی کلبه ته ته باغ بود در رو باز کردم

_من امدم

مامان با نگرانی دوید سمتم وبغلم کرد

مامان:خوبی حالت خوبه کجا بودی صدمه دیدی خوبی ؟

_مامان!!

از خودش جدام کرد اون خیلی دل نازکه مخصوصا همه اعضای خانواده خیلی رو من حساسن البته اعضا خانواده ما شامل من سارا خواهرم ومامان میشه ...سارا از من کوچیکتره 2سال من18سالمه وسارا16سالشه وهوای همو خیلی داریم

مامان:باز رفته بودی ته باغ تو کلبه؟

_نه اونجا نبودم خوابم برده بود رو چمنا

مامان:حاظر شید الانه که بیانا

به سمت اتاقم رفتم با سارا مشترک بود مامان هیچوقت نمیزاشت من تنها باشم در اتاقو باز کردم سارا هنسفریش تو گوشش بود وداشت کلشو تکون میداد ویه کتاب دستش بود چشمامو بستم ووباز کردم ورفتم سمتش ومحکم زد پس کلش هنسفریش رو کشید بیرون

romangram.com | @romangram_com