#تنهایی_رها_پارت_97

_سعید بله مادر حرفی نداره تازه خیلی خوشحال شد.منتظر بود تا تکلیف شما روشن بشه بعد جواب بده حالا منتظره که بیاین خانه ما وصحبت کنید

سعید چشماشو گرد و باز کردو خوشحال بود گوشش رو محکم به سر من و روی گوشی چسبانده بودو به حرف های آذین گوش می داد.دستی به سینه سعید گذاشتم و اونواز خودم دور کردم تا کمی اذیتش کنم اخماشو به هم کشید و با دست اشاره کردو باصدای آرامی گفت :

- باشه رها حسابتو میرسم.

دوباره شروع به صحبت کردم با آذین ادامه دادم.

_ای ناقلا توام که بدت نمیاد زن داداش نازم بشی.

_اه رها حسودیت میشه خودت ازدواج نکردی حالا من می خوام عروس بشم اونم زن سعید

_نخیر خانوم من اگه قصد ازدواج داشتم تا حالا ازدواج کرده بودم.تو عجله داری خانوم خانوما.

_اه باید عجله داشته باشم وگرنه از دستم میره.

_خوبه حالا خودتو لوس نکن به مادرت بگو فردا شب میایم خونتون تا قرار عروسی رو بزاریم عروس خانم

_خوشحال گفت:راست میگی رها؟

- اره دیگه اگه تورو برای سعید نگیرم تا آخرعمر می مونی روی دست مادرت آماده باش ما میایم کاری نداری؟

_نه ممنون رها دوستت دارم خواهر شوهر آینده.

_هه هه خواهش می کنم زن داداش آینده خداحافظ.

_خداحافظ

سعید که خوشحال بود از حرفهای آذین قندتودلش آب می شدبا خوشحالی محکم بغلم کردوگونمو بوسید

- ممنونم رها چقدر زود جبران کردی چی شد آذین چی گفت:

_هیچی منتظره که آقای داماد بره بیاردشون اینجا...خودت که همشو شنیدی برو به مامان بگو فراداشب قرار بریم

romangram.com | @romangram_com