#تنهایی_رها_پارت_166
_رها خانوم؟ چرا غذا نمی خوری این دو روز ندیدم چیز زیادی بخوری واقعا همیشه اینجوری غذا میخوری؟
به خودم آمدم
_بله گاهی اشتهام کم میشه نمیدونم چرا؟
قاشق را توی بشقاب گذاشت
_تا حالا بین بیماران قلبی نشنیدم کم اشتها باشند البته بعضی ها از پیری ولی شما هم جوانید و هم ناراحتی قلبتون خیلی حاد نیست فقط عصبی شدن باعث درد می شه...بخورید غذاتونو
این حرفو دستوری به من گفت
جوابی نداشتم به زور شامم را تمام کردم می خواستم ظرفها رو بشورم که اجازه نداد
_خودم می شورم شما برید حاضر شید دیر می شه
به ناچار ظرفها رو رها کردم وآماده شدم هر دو از منزل خارج شدیم بین راه فقط از پذیرایی امروز تعریف کرد گوشی همراهش به صدا در آمد.
_بله بفرمایید...سلام بابا حالت چطوره ...ممنون منم خوبم چه عجب یادی از ما کردید؟...خیره با صدای عصبانی و بلند گفت:
_چی چی می گید شما
_پا روی ترمز گذاشت و ترمز شدیدی کردمنم که کمربند نبستم پرت شدم جلو دستی جلوی سینم قرار گرفت ومتوقف شدم ..حین حرف زدن به من نگاه کرد ...وای تماس دستش منو تا مرز جنون کشوند .. محکم منو گرفته بود کنار خیابان نگه داشتودستشو عقب کشید و فریاد زد.
_نمی فهمم از کی تا حالا برای من تصمیم می گیرید مگه من بچه دوساله ام دستاشو تکان می داد و با موهای سرش ور می رفت.شما باید با من درمیان می گذاشتید من از این کارها نمی کنم.
گوشی رو قطع و پشت ماشین پرت کرد.با تعجب نگاهش کردم خیلی ترسیدم سرش رو روی فرمان ماشین گذاشت و زیر لب حرف می زد ولی چیزی از حرفهایش نمی فهمیدم از ناراحتیش عذاب می کشیدم نمی تونستم حتی برای چند ثانیه ناراحتیشو ببینم به ناچار پرسیدم.
_دکتر اتفاق بدی افتاده؟ چرا اینجوری بهم ریختید؟
_سری تکان داد
romangram.com | @romangram_com