#تنهایی_رها_پارت_157
خدای من ساعت شش بود تند تند بلند شدم و از اتاق خارج شدم دکتر توی آشپزخانه مشغول خوردن چایی بود.
_بفرمایید چایی حاضره
لبخند گشادی زد
- معلومه خیلی خسته بودی؟
_بله ببخشید مثل اینکه خیلی خوابیدم.
_نه اصلا تا شما صورتتونو خنک می کنید من چایی میریزم.
بعد از شستن صورتم به آشپزخانه رفتم امین برام چایی با بیسکویت گذاشت.
_بفرمایید بانو.
از لحن حرف زدنش خجالت کشیدم.
_ممنون راضی به زحمت شما نبودم.راستی طبقه ی بالا رو هنوز تمیز نکردیم.
_لازم نیست تا شما خواب بودید من همه چیز رو مرتب کردم البته اونجا کار زیادی نداشت آخه کمتر مورد استفاده قرار می گیره بعدا برید ببینید فقط جاروی اینجا مونده.
کارهای طبقه ی اول تمام شد به اتفاق دکتر برای دیدن طبقه دوم رفتیم خیلی مرتب وتمیز بودچند اتاق داخل راهروی تقریبا پهن که با فرشهای گران قیمت پوشانده شده بود دکتر در اتاقها را یکی یکی باز کرد و به من نشان دادچقدر زیبا همه مجهز به تخت وسرویس بودند واقعا تمیز ومرتب اون روز موفق به دیدن اتاق دکتر نشدموبعد از اتمام کارها آماده شدم تا به خوابگاه برگردم کیفمو سرشونم انداختم امین مشغول مطالعه بود
- کجا میرید ؟
شالمو مرتب کردم
-راستش خوابگاه
ازجاش بلند وکتابو روی میز وسط مبلها گذاشت
-باشه خودم می رسونمت
romangram.com | @romangram_com