#تنهایی_رها_پارت_152
_نه دکتر خوبم چیزی نیست برای یک لحظه احساس کردم قلبم ایستادجلو آمد روبروم ایستاد
- اخه من نمی فهمم تو تنها بیماری هستی که به حرفهای دکترش گوش نمی ده نیازی نبود اینجوری خودتو اذیت کنی.
_صندلی رو آورد و پنجره رو تا آخر باز کرد.
_بشین کمی استراحت کن دیگه نمی زارم کاری انجام بدی.
_نه من خوبم بخدا خوبم فقط یک لحظه بود.
اخمش توهم رفت
_همین که گفتم تو بگو چکار کنم من انجام می دم.بشین همینجا چنددقیقه دیگه کارهای اتاقم تماتم میشه.
_از این حرفش ناراحت شدم سرم را پایین انداختم و سکوت کردم می ترسیدم بگه برگرد خوابگاه و من این لحظات شیرین با او بودن را از دست بدم وقتی دوباره رفت داخل اتاقش اشکم جاری شد.
طولی نکشید بای پتو برگشت سریع چشم هامو پاک کردم جلو آمد من که روی صندلی نشسته بودمو نگاه کرد
-کمی استراحت کن الان میام
خجالت زده می خواستم بلند شم
- نه گفتم استراحت کن
رفت اتاقش پتوبه خودم پیچیدم وچشمهامو بستم چی می شد برای همیشه کنارش می موندم
کمی بعددرست به ازاتاق بیرون امد کمرشو ماساژ می داد،نفسش وفوت کرد
- بالاخره اتاقم تمیز شد من میرم دوش بگیرم حالت بهتر شده؟
-بله خوبم
romangram.com | @romangram_com