#تنهایی_رها_پارت_144
_الو بفرمایید.
_سلام آقای محسنی حال شما خوبه؟
_سلام دخترم ممنون شما چطوری چه عجب یادی از ما کردی؟
_خواهش می کنم می خواستم ی موضوعی رو با شما در میان بزارم.
_چه موضوعی بگو گوش می دم.
راستش دکتر چند روز مهمون داره از طرفی به کمک احتیاج داره تا وضع خونشو سر وسامان بده تا از مهموناش پذیرایی کنه خیلی دنبال کسی گشت تا این کا رو براش انجام بده ولی آدم مطمئنی پیدا نکرد به همین دلیل تصمیم گرفتم کمکش کنم خواستم.. خواستم نظر شما رو بدونم اگه اجازه بدید اگه نه این کار رو نکنم.
_پس سادات خانوم کجاست؟مگه اون نیست؟
_نخیر رفته شهرستان خونه پسرش و دیگه بر نمی گرده.
- که اینطور من خانواده دکتر رو خوب می شناسم دکتر پسر بسیار خوب و مطمئنی مسئله ایی نیست اگه دوست داری کمکش کنی برو ولی مواظب خودت باش کارهای سنگینی انجام ندی خودم با خوابگاه صحبت می کنم که این چند روز بر نمی گردی.
_مرسی از راهنمایی شما ممنونم ببخشید مزاحم شدم خداحافظ.
_خواهش می کنم خداحافظ
از خوشحالی توی پوستم نمی گنجیدم فردا روز به یاد ماندنی خواهد بود بچه ها خوابیده بودن
- چراغ را خاموش کردم و در تاریکی کنار پنجره نشستم باران می بارید صدای شر شر بارون از توی ناودون دلنشین بود.خدایا فردا چه خواهد شد باید کارم را خوب انجام می دادم.این فرصت خوبی بود تا بهش نزدیک تربشم...
صبح شاداب از خواب بیدار شدم لباس مرتبی پوشیدم و قبل از ساعت نه آماده بودم رفتم پایین پیش مسئول خوابگاه نشستم تا دکتر بیاد و به او گفتم شاید شب کمی دیرتر برگردم.راس ساعت نه دکتر در خوابگاه حاضر شد از مسئول خوابگاه خداحافظی کردم و به طرف ماشین راه افتادم هنوز نزدیک نشده بودم که دکتر در جلو را برایم باز کرد.
بفرمایید بالا سلام
_سلام
romangram.com | @romangram_com