#تنهایی_رها_پارت_128
یکماه و نیم ازاولین روز کارم گذشته بود.در این مدت بجز کار روزانه چیزی بین ما رده وبدل نشد.باران شدیدی می بارید از ماشین پیاده شدم به سرعت از پله ها بالا رفتم حسابی خیس شده بودم کلید را به در انداختم داخل آشپزخانه رفتم و سماور رو آب کردم.اتاق دکتر همیشه مرتب بود برای نظافت آنجا زحمت زیادی نمی کشیدم...حتی خودش جارویا تی می کشید ...گلهای طبیعی داخل گلدان ها را آب دادم و با دستمالی تمیز تابلوهای نقاشی را تمیز کردم دکتر از نقاشی های من خوشش آمده بودو این منو خیلی خوشحال می کردبعد از اتمام کار سر جایم نشستم با اینکه این کارها حسابی خسته ام می کرد اما با دیدن دکتر خستگی از تنم بیرون می رفت.همیشه سعی می کردم یک ساعت قبل از وروددکتر حاضر باشم و همه جا را مرتب کنم.در این مدت کم کم همه بیماران دکتر مطب جدید را پیدا کرده بودندو تقریبا شلوغ بود.اون روز قرار بود برای تجدید داروهایم به دکتر مراجعه کنم نمی دانستم چطور به دکتر بگوم اخه اصلا وقت نبود مطب خیلی شلوغ بود
و دکتری که من بیمارش بودم مثل همه ی دکترا تا ساعت نه الی نه ونیم بیشتر کار نمی کردخجالت می کشیدم و به دکتر بگوم و مرخصی بگیرم اگه بهش بگم حتما ناراحت میشه که چرا برا درمان قلبم پیشش نمیرم.یک هفته گذشت و چون دارو نداشتم خیلی اذیت می شدم ازطرفیم سرما خوردم موقع مصرف داروها کمتر اذیت بودم به سختی مطب و نیمه کاره تمیز کردم
حدودا پانزده نفر بیمار داخل اتاق انتظار نشسته بودند که دکتر وارد شد سلام و احوال پرسی کوتاهی بین ما بود و بعد داخل اتاقش شد قلبم خیلی درد می کرد دستم را از زیر مقنعه روی سینه ام گذاشتم و فشردم نمی توانستم جلوی بیماران عکس العملی نشان بدم از جام بلند شدم و داخل آشپزخانه رفتم کمی آب خوردم یکی از اتاق ها مخصوص نوار قلب بود که این کار را آقای چهل وپنج یا شش ساله انجام می داد و از دکتر حقوق می گرفت وارد اتاقش شدم.
_سلام آقای امیری خسته نباشید.
_سلام خانوم مرسی کاری داشتید؟
_نه نه هیچی فقط می خواستم عرض ادبی کرده باشم آخه وقتی شما آمدید من اتاق دکتر رو مرتب می کردم وشما رو ندیدم با اجازه شما
_خواهش می کنم.
از اتاق بیرون امدم می خواستم از ش خواهش کنم یکی دو ساعت جای من باشه اما خجالت کشیدم
دوباره سرجام نشستم واز درد به خودم می پیچیدم.نگاهی به بیماران انداختم اه خوش بحالتون حالا میرید دکتر معاینه و بعد درمان ولی من چه دکتر در یک قدمیمه ولی نمی تونم به عنوان بیمار وارد اتاقش بشم تو ذهنم این حرفها رو می گذراندم ساعت هشت ونیم بودکه بیماران ویزیت شدندو رفتن با صدای دکتر به خودم آمدم.
_خسته نباشید خانم آزادی چند دقیقه بیاید داخل لطفا.
با اضطراب و خستگی از جام بلند شدم و به فرمانش وارد اتاق شدم.
لرزان گفتم:
- آقای دکتر با من کاری داشتید؟
_بله خانم آزادی ببخشید یه زحمت براتون دارم.
romangram.com | @romangram_com