#تنهایی_رها_پارت_100


_بله قرار شد فردا شب بریم حرفهای نهایی رو بزنیم.

_وای عالی شد رها آذین دختر خوب و زیباییه به سعید میاد این آرزوی من بود که عروسم بشه

شب مادر ماجرای سعید وآذین رو به پدر گفت اونم خوشحال شد.

_بعد از چند هفته اون شب تو پذیرایی کنار بقیه افراد حاضر شدم همه به تلویزیون نگاه می کردیم.سعید راقرق در تلویزیون دیدم قاچ پرتقالی به دهان گذاشت پرسیدم

- سعید آماده ایی دیگه؟

-با تعجب چشماشو ریز کرد و گفت:

_آماده آماده چی؟

_خب معلومه عروسی دیگه

_پرتقال پرت شدگلوش ونگاهی به باباو مامان انداخت.همه با هم خندیدیم...صورتش سرخ شد طفلی دادشم

بابا گفت:

تو مگه آذین رو نمی خوای پس چرا هول شدی بالاخره باید عروسی کنی به امید خدا فردا شب همه چیز درست میشه

ربعد رو به من کرد

- رها جان شنیدم مامانتو بخشیدی ..میشه منم ببخشید هفته میشه که دانشگاه نرفتم می ترسم این ترم مشروط بشم تازه اگه مشروطم نشم هیچ استادی اجازه نمیده برم سرکلاس اخه خیلی غیبت کردم با خنده ی شیرینی جواب داد

_نگران نباش به آقای محسنی زنگ زدم گفتم که مریضی تازه گواهی پزشکم که داری بیخودی نگران نباش.

_باشه سعید چطوری این همه محبت رو جبران کنم؟

سعید خنده ای کرد وخم شدو گونمو محکم بوسید


romangram.com | @romangram_com