#تلختر_از_اسپرسو__پارت_9
نذاشت حرفم تموم بشه و این دفعه بلند تر داد زد .
- ساکت شو . حرف نزن . الان اعصابت و اصلا ندارم .
بعد بدون این که منتظر حرف من بمونه گوشی و قطع کرد و من همین جوری گوشی به دست موندم . مگه من چی کار کرده بودم که لایق این حرفا بودم ؟ چه رویی به من داده بود که من بخوام سوء استفاده کنم ؟
اشکام پاک کردم و فوری شمارش رو گرفتم ولی خاموش بود . واسه جی خاموش کرده ؟ همون جا رو زمین نشستم و زدم زیر گریه . از یه طرف نگران بودم مامان یا مرصا بیان تو اتاق و منو تو این وضعیت ببینن ، اون وقت چی می گفتم ؟ تا کی می تونستم دروغ بگم ؟یا اشکام رو پنهون کنم ؟ فوری لباسام رو برداشتم و رفتم تو حمام .
دیگه نمی تونستم تحمل کنم . تا جایی که می تونستم زیر دوش گریه کردم . خسته شده بودم دیگه از این همه توهین . بعد که یکم آروم شدم ، اومدم بیرون . فوری گوشیم و نگاه کردم ولی هیچ خبری نبود .
دوباره شمارش و گرفتم ولی باز هم خاموش بود . دوباره بغض گلوم و گرفت . ولی دوباره نمی خواستم گریه کنم . الان دیگه بابا هم اومده بود خونه و ناجور می شد .
زمان شام ، همین که پام رو از در اتاق گذاشتم بیرون ، مامان فوری زوم کرد تو صورتم و گفت :
- گریه کردی ؟
سعی کردم یه لبخند بزنم که بی شباهت به پوزخند نبود و گفتم :
- نه بابا گریه چیه ؟کف رفته بود تو چشمام . ولی از نگاهش فهمیدم باور نکرده . انقدر خالم خراب بود که اهمیتی ندادم . مرصا هم مشکوک نگام می کرد ولی حرفی نزد .
اون شب حالم خیلی خراب بود . تا صبح خوابم نرفت و فقط موبایلش و می گرفتم که خاموش بود . تا حالا همچین اتفاقی نیوفتاده بود که بخواد یه شب موبایلش و خاموش کنه .
دلم میخواست به یه بهانه ای زنگ بزنم به دنیا و از حال دامون با خبر بشم . ولی یه نگاه به ساعت کردم پشیمون شدم .
صبح کسل و بی حوصله حاضر شدم و رفتم دانشگاه . توی مسیر هم زنگ زدم بهش ولی هنوز خاموش بود . داشتم دیونه میشدم . همین که پام و تو دانشگاه گذاشتم امیر جلوم سبز شد .
romangram.com | @romangram_com